راستی کادوی تولدت برات يه موتور اسباب بازی خریدم فکر کنم ازش خوشت اومده 

گل قشنگم تولدت روبهت تبریک ميگم البته من روببخش که با تاخیر اومدم ولی چه کنم که داداش طاهای کوچولوترین نمیذاره زیاد بيام برات بنويسم مجبورم شبا که خوابه بيام خلاصه نفس خاله یک سال بزرگتر شدی وآقا از صمیم قلب برات بهترین هارو آرزو میکنم عزیزم دووووووست دارم 

عزیزدلم خداروشکر میکنم که شاهد بزرگ شدنت هستم ماشالله ديگه مثل آدم بزرگا کامل حرف میزنی وشیرین زبونی میکنی جدیدا هم که بابا برات يه دوچرخه خوشکل خریده، دوچرخه سواری رویادگرفتی وبيشتر اوقات در تابستون همراه مامان جون از در خونه تا پارک رو دوچرخه سواری میکنی بیشتر هم ادای بابایی رودرمیاری که چه جوري پارک کنی و..دوست دارم عزییییزم از خداوند برات آرزوی خوشبختی میکنم.

محمد مهدی عزیزم همیشه دوست دداشتم پسری به دنیا بيارم که دوست ورفیق وبرادر واقعی ‏برات باشه وخدا خواست صدام روشنیدوطاهای عزیز رو به ما بخشید وخداروشکرتاحالا که رابطه خیلی خوبی باهم دارين واینم بگم طاها شماروخیلی دوست داره آخه از وقتی طاها راه افتاده وبزرگتر شده دوستاي خوبی برا هم شدين وهوای همدیگر راخوب دارين وطاها هم ميشه شمارو داداشی صدا میکنه عزیزم امیدوارم دو برادر خیلی خوب وفادار برای هم باشین درتمام مراحل زندگيتون انشااااااله

گل پسر خاله اول يه معذرت خواهی کنم که اینقدر دیر به دیر به وبلاگت ميام وبرات مینویسم ولی از این به بعد سعی میکنم هر روز بيام وخاطرات قشنگت روثبت کنم يه دونه پسرالان که دارم برات مینویسم سه سالگی تموم شده اگه شد چند تااز عکسهای تولدت رو که مامان بابا برات گرفت میفرستم جونم برات بگه که از وقتی بزرگتر شدی ودوساله رورد کردی خیلی عاقل ومودب شدی وخيلي خیلی آروم ودوست داشتنی عزیزم راستیییییییی یادم رفت الان وارد ماه مبارک رمضان شدیم ماه خدا ماه مهمانی خدا امیدوارم به حق اين ماه عزیز خداوندهمیشه به مسیر درست هدایتت کنه عزیزدلم

الان که دارم برات مینویسم دلم يه عاااااالمه برات تنگ شده آخه مادیگه پیش هم تو يه خونه زندگي نميکنیم خاله جان بعد از تولد طاها خاله خونه خریده واز پیش شمارفتیم از طرفی خداروشکر میکنم که خونه دار شدیم واز طرفی هم خیلی دلتنگ اون روزایی میشم که پیش هم بودیم اون موقع همیشه ميديمت کلی باهم بازی میگردیم ولی الان يه کم ازهم دور شدیم وبه خاطر اینکه مامان شهلا این روزا سرش خیلی شلوغ شده هم ميره دانشگاه وهم اداره کمتر میبینمت کاااااش قدر روزای که پیش هم بودیم  رو بیشتر میدونستیم کاااااااااش دلم برایت تنگ شدههههههههههههه عزیزم

راستی يادم رفته بود بگم شما در این عکس دوساله روتمام کرده بودی وطاها پسر خاله هم چهار ماهه بود بله آقا مهدی شما يه دوست ويا بهتره بگم يه دادش کوچولو هم پیدا کردی به نام آقا طاها که عکسشان روهم برات فرستادم درست نزدیک به تاریخ تولد شما يعني 30/1/1395 هم طاها پسر خاله بدنيا اومد دوستووووووون دارم

سلام عزيزخاله بخشید که يه مدت دیری به وبلاگت سر زدم آخه خیلی درگیر بودم بعد تولد داداش طاها ديگه يه کم سرم شلوغ شده، نميدونم از کجا برات شروع کنم از مرد شدنت بگم یا شیطنت هات از حرف هات از کارهای بامزه ای که انجام ميدي خلاصه ميگم برات از وقتی دوساله رو رد کردی همراه بابایی همه جا میری از محل کار بابا بگیر تا محل کار مامان تازه هر کاری هم که بابا انجام ميده شما هم میخوای همون کاررا انجام بدی وخلاصه اینکه مدام دوست داری مثل آدم بزرگا کلید وگوشی دست بگیری ویه جمله قشنگي هم که همیشه ميگي اينه که ميگي:(من عاااااشق کلیدم) خخخخ همیشه هرکس رو میبینی بهش ميگي کلیدات کجاس تا کلیدازشون نگیری ول کن ماجرا نیستی وبيشتر هم گیر ميدي به کلیدهای دایی اسلام خلاصه اينه کارایی که تواين مدت انجام ميدي عاشق کارهای آدم بزرگا هستی 

محمد مهدی جان خاله این روزا خیلی شیطون شدی ولی خیلی دوست داشتنی کلی کارای جدید وحرفای جدید یاد گرفتی تازه مامانم ازشیر گرفتت یعنی اینکه بزرگ شدی کلی غذا میخوری خیلی دوست دارم عزیز خاله دیگه خودت از پله ها بالا پایین میری چقدر خوشحالم از این باب تازه یه خبر خیلی خوش هم که دارم اینه که دوماه دیگه نی نی خاله به دنیا میاد وتو یه داداش پیدا میکنی انشاله