الان که دارم برات مینویسم دلم يه عاااااالمه برات تنگ شده آخه مادیگه پیش هم تو يه خونه زندگي نميکنیم خاله جان بعد از تولد طاها خاله خونه خریده واز پیش شمارفتیم از طرفی خداروشکر میکنم که خونه دار شدیم واز طرفی هم خیلی دلتنگ اون روزایی میشم که پیش هم بودیم اون موقع همیشه ميديمت کلی باهم بازی میگردیم ولی الان يه کم ازهم دور شدیم وبه خاطر اینکه مامان شهلا این روزا سرش خیلی شلوغ شده هم ميره دانشگاه وهم اداره کمتر میبینمت کاااااش قدر روزای که پیش هم بودیم  رو بیشتر میدونستیم کاااااااااش دلم برایت تنگ شدههههههههههههه عزیزم

راستی يادم رفته بود بگم شما در این عکس دوساله روتمام کرده بودی وطاها پسر خاله هم چهار ماهه بود بله آقا مهدی شما يه دوست ويا بهتره بگم يه دادش کوچولو هم پیدا کردی به نام آقا طاها که عکسشان روهم برات فرستادم درست نزدیک به تاریخ تولد شما يعني 30/1/1395 هم طاها پسر خاله بدنيا اومد دوستووووووون دارم

سلام عزيزخاله بخشید که يه مدت دیری به وبلاگت سر زدم آخه خیلی درگیر بودم بعد تولد داداش طاها ديگه يه کم سرم شلوغ شده، نميدونم از کجا برات شروع کنم از مرد شدنت بگم یا شیطنت هات از حرف هات از کارهای بامزه ای که انجام ميدي خلاصه ميگم برات از وقتی دوساله رو رد کردی همراه بابایی همه جا میری از محل کار بابا بگیر تا محل کار مامان تازه هر کاری هم که بابا انجام ميده شما هم میخوای همون کاررا انجام بدی وخلاصه اینکه مدام دوست داری مثل آدم بزرگا کلید وگوشی دست بگیری ویه جمله قشنگي هم که همیشه ميگي اينه که ميگي:(من عاااااشق کلیدم) خخخخ همیشه هرکس رو میبینی بهش ميگي کلیدات کجاس تا کلیدازشون نگیری ول کن ماجرا نیستی وبيشتر هم گیر ميدي به کلیدهای دایی اسلام خلاصه اينه کارایی که تواين مدت انجام ميدي عاشق کارهای آدم بزرگا هستی